داستان جالب زن نژاد پرست
این ماجرا در خط هوایی TAM اتفاق افتاد
یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید
و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد
مهماندار از او پرسید مشکل چیه خانوم؟
زن سفید پوست گفت:
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( پنج شنبه 91/4/8 :: ساعت 2:58 عصر )
داستان کوتاه ازدواج پیرزن
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد. روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است. فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟
داستان کوتاه کلاس درس دکتر حسابی
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( پنج شنبه 91/4/8 :: ساعت 2:50 عصر )
داستان کوتاه پول دود
فقیری از کنار دکان کباب فروشی میگذشت. مرد کباب فروش گوشت ها را در سیخها کرده و به روی آتش نهاده باد میزند و بوی خوش گوشت سرخ شده در فضا پراکنده شده بود. بیچاره مرد فقیر چون گرسنه بود و پولی هم نداشت تا از کباب بخورد تکه نان خشکی را که در توبره داشت خارج کرده و بر روی دود کباب گرفته به دهان گذاشت. او به همین ترتیب چند تکه نان خشک خورد و سپس براه افتاد تا از آنجا برود ولی مرد کباب فروش به سرعت از دکان خارج شده دست وی را گرفت و گفت:
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( پنج شنبه 91/4/8 :: ساعت 2:41 عصر )
داستان کوتاه آقایان مقدم ترند !
خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( پنج شنبه 91/4/8 :: ساعت 2:35 عصر )
داستان آموزنده پسر تنبل
مردی پسر تنبلی داشت که از زیر کار درمیرفت و همه چیز را به شوخی میگرفت. روزی او را نزد حکیم آورد و گفت: از شما میخواهم به این پسر من چیزی بگویید که دست از این تنبلی و بیتفاوتیاش بردارد و مثل بقیه بچههای این مدرسه به دنیای واقعیت و کار و تلاش برگردد.
حکیم با لبخند به پسر نگاه کرد و گفت: پسرم اگر تو همین باشی که پدرت میگوید زندگی سخت و دشواری مقابلت هست. آیا این را میدانی؟
پسر تنبل شانههایش را بالا انداخت و گفت: مهم نیست؟
حکیم با تبسم گفت: آفرین به تو که چیزی برای گفتن داری. لطفاً همینی که میگویی را درشت روی این تخته بنویس و برای استراحت با پدرت چند روزی میهمان ما باش.
صبح روز بعد وقتی همه شاگردان برای خوردن صبحانه دور هم جمع شدند حکیم به آشپز گفت که برای پسر تنبل غذای بسیار کمی بریزد. طوری که فقط سر پایش نگه دارد.
پسر که از غذای کم خود به شدت شاکی شده بود نزد حکیم آمد و به اعتراض گفت: این آشپز مدرسه شما برای من غذای بسیار کمی ریخت!
حکیم بی آن که حرفی بزند به نوشتهای که شب قبل پسر روی تخته نوشته بود اشاره کرد و گفت: این نوشته را با صدای بلند بخوان! حرفی است که خودت نوشتهای!
روی تخته نوشته شده بود: مهم نیست! و این برای پسر تنبل بسیار گران تمام شد. ظهر که شد دوباره موقع ناهار غذای کمی تحویل پسر تنبل شد. این بار پسر با اعتراض همراه پدرش نزد حکیم آمد و گفت: من اگر همینطوری کم غذا بخورم که خواهم مرد. ادامه داستان آموزنده پسر تنبل...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( چهارشنبه 91/4/7 :: ساعت 5:51 عصر )
داستان جالب کلاه فروش
کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.لذا کلاه ها را کنار گذاشت وخوابید.وقتی بیدار شد متوجه شدکه کلاه ها نیست . بالای سرش را نگاه کرد . تعدادی میمون را دید که کلاه را برداشته اند. ادامه مطلب داستان جالب کلاه فروش...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( چهارشنبه 91/4/7 :: ساعت 5:42 عصر )
داستان کوتاه (طلاق برنامه ریزی شده !)
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد.
شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم.
از زن اصرار و از شوهر انکار.
در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها.
زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را.
تمام 1364 سکه? بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی .
زن با کمال میل میپذیرد.
ادامه مطلب داستان کوتاه (طلاق برنامه ریزی شده !) ...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( دوشنبه 91/4/5 :: ساعت 9:58 عصر )
داستان آموزنده (تفاوت فرهنگی)
ما در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا هستیم. یک دانشجوی دختر با موهای قرمز که از چهرهاش پیداست اروپایی است، سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند، سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد، وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست، احتمالا اهل آفریقا (با توجه …به قیافهاش)، آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست! بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند. اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمین? اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست. او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعد? غذاییاش را ندارد. در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند.
ادامه مطلب داستان آموزنده (تفاوت فرهنگی)...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( دوشنبه 91/4/5 :: ساعت 9:58 عصر )
داستان جدید فقط در ایران
در قهوه خانه ساده بالای کوه، سفارش املت دادیم.
کنار دست فروشنده نوشته بود: ما را در فیــسبـــوک ملاقات کنید.
بازفکر کردم در کجای دنیا میشود اینچنین املت خوشمزه و نان لواشی پیدا کرد
که فروشنده اش هم تا این حد به روز باشد؟
چون من تا حدی دنیا دیده هستم ، به تجربه میگویم : هیچ کجا …
ادامه مطلب داستان جدید فقط در ایران...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( دوشنبه 91/4/5 :: ساعت 9:56 عصر )
حکایت زیبای شیخ صنعان و دختر ترسا
داستان زیبای درخت و موریانه
حکایت درس شاه عباس به سیاستمداران چاپلوس
داستان خواندنی اهداء خون برادر
داستان کوتاه کارمند تازه وارد
داستان پنذآموز تصمیم قاطع مدیریتی
داستان کوتاه طوطی چند؟
داستان آموزنده جایزه
داستان آموزنده ثروتمندتر از بیل گیتس
داستان عاشقانه و غمگین اثبات عشق
داستان جالب نحوه خر شدن !
داستان آموزنده تاثیر دعا
داستان کوتاه خواندنی قدرت بخشش
داستان دانه ای که سپیدار بود
داستان الاغ مرده
[همه عناوین(227)][عناوین آرشیوشده]