حکایت عروس مومن
پسری بعد از چهار سال مهاجرت و جمع آوری پول به پدرش که شخص پرهیزگاری بود تماس گرفت و از او خواست تا دختری را به عروسی وی برگزیند. پدر نیز چنین کرد و پسرک با شوق و شور فراوان به کشور بازگشت.
بعد از عروسی نگاه به خانمش انداخت درحالیکه چادر به سرش بود اما او را بد رنگ ترین و زشت ترین دختر یافت.
پسرک بسیار افسرده شده و با خود میگفت که چرا پدرش این دختر را به همسری وی انتخاب کرده درحالیکه او اصلاً زیبا نیست و با همین افسردگی به خواب رفت.
نیمه های شب خانمش او را از خواب بیدار میکرد اما او پس از بیدار شدن دوباره به خواب میرفت، خانمش باز بیدارش میکرد و او باز هم خواب میرفت بار سوم خانمش به صورتش آب ریخت و پسر بیدار شد.
خانم به شوهرش خطاب کرد:
"میدانم که من اصلاً مورد پسند تو نیستم اما آرزویم عمل کردن به این کلام رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بود :
"رحمت خدا بر مردی باد که نیمه های شب خانمش را بیدار کند اگر بیدار نشد روی صورتش آب بریزد و با او یکجا به نماز تهجد بپردازد.
و رحمت خدا به زنی باد که نیمه های شب شوهرش را از خواب بیدار کند اگر بیدار نشد روی صورتش آب بریزد و به او اقتدا کرده نماز تهجد ادا کند."
و در ادامه گفت:
"هدف من از ازدواج تقریبأ عمل به همین حدیث است،
آیا با من نماز میخوانی؟!
آیا میشود به تو اقتدا کنم نماز تهجد را با هم بخوانیم؟!
آیا ممکن است مرا به این آرزویم برسانی؟!"
بعد شوهر وضو گرفت و خانم به شوهرش اقتدا نمود و نماز تهجد را خواندند.
سبحان الله همین امر سبب آرام شدن دل مرد جوان و مهر و محبت شدید نسبت به همسرش شد و دست قضای الهی و تقدیر بر آن شد که آن زن زیباترین زن از دید مردش شود.