داستان زیبای درخت و موریانه
درختی در حال استراحت بود. موریانه ای سر راهش به آن درخت برخورد کرد.
درخت مشغول شد به مسخره کردن موریانه که..
تو هر چقدر هم تلاش کنی نمیتوانی از چوب من تغذیه کنی قطعا قدرت تو با من برابر نیست.
موریانه چیزی نگفت و به راهش ادامه داد.
چند روز بعد گروهی برای قطع کردن درخت ها آمدند .
از قضا همان درخت هم جزو قطع شده ها شد.
چوب های حاصل از درخت تبدیل به یک قایق شد.
قایق یا درخت در ناراحتی خود بود که ناگهان همان موریانه را دید.
قایق گفت باز هم قدرت تو در حد من نیست و نمیتوانی مرا نابود کنی.
زمانی گذشت و آن قایق دیگر از کار افتاده بود.
چوب آن قایق را تبدیل کردند به یک تیکه چوب اضافی در گوشه ی انبار
این بار موریانه هر روز از آن چوب تغذیه میکرد.
تا روزی که چوب تبدیل به یک تکه کوچک شد
موریانه بر درخت غلبه کرده بود و تنها چیز باقی مانده از درخت یک تکه چوب بود