حکایت مابه ازای نیکی
دختر زیبایی در کلبهای زندگی میکرد. روزی پسرک دستفروش فقیری که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده بود و شدیداً احساس گرسنگی میکرد، تصمیم گرفت از خانه ی دختر مقداری غذا تقاضا کند. درب خانه را زد. دختر جوان در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دست پاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب، برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمأنینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت:
«چقدر باید به شما بپردازم؟ »
دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی، مابه ازائی ندارد.»
پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری میکنم.»
***
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( چهارشنبه 95/6/31 :: ساعت 9:28 صبح )