داستان آموزنده غرور بیجا
یک روز گرم شاخه ای مغرورانه و با تمام قدرت خودش را تکاند. به دنبال ان برگهای ضعیف جدا شدند و آرام بر روی زمین افتادند. شاخه چندین بار این کار را با غرور خاصی تکرار کرد، تا این که تمام برگها جدا شدند شاخه از کارش بسیار لذت می برد. برگی سبز و درشت و زیبا به انتهای شاخه محکم چسبید ه بود و همچنان از افتادن مقاومت می کرد. ادامه مطلب داستان آموزنده غرور بیجا...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » محمد ( سه شنبه 91/5/17 :: ساعت 7:22 صبح )